نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





سلام دوستان

 

 
 
هوا بس نا جوانمردانه دلگیر است و من بر آن شدم که در این غروب دلگیر پرسه ای در دنیای تنهایی خویش زنم و بدین سان می خواهم بنویسم اما نگارش برایم سخت است
و از آن سخت تر باور حقایقی ست که باید به درازای یک جاده "تولد تا مرگ"با آنان پنجه در پنجه کنم.اما با هر مغوله ای هست چند سطری را برای تسکین لحظه های دلتنگی خود خواهم نوشت و آنها را تقدیم خواهم کرد به ساکنان وادی دل.تقدیم به همه کسانی که از زندگی جز کوله باری آرزو چیزی ره توشه سفر ندارندتقدیم به همه کسانی که قلبهایشان در گذر از جاده های ناهموار زندگی ناخواسته شکسته است.تقدیم به
 کسانی که از زندگی جز رنج چیزی ندیده اند اما دل هایی پاک و ضمیری بی آلایش
دارندتقدیم به کسانی که پرواز رامی فهمند ولی دنیای بی رحم بال پروازشان را
شکسته و قدرت پرواز و فریاد را از آنها گرفته است.تقدیم به کسانی که اکنون همچو
 من گوشه ای را با خود خلوت کرده و زمزمه های دلتنگیشان را بر تن سفید کاغذ می نویسند.باشد که در روزگاران نامده دیدگانی بسیار نظاره گر حرف های تنهایی
این حقیر باشند و خلاصه این قلب شکسته بسته خویش را این یادگار تازیانه های روزگار را و این زمزمه های دلتنگی را تقدیم می دارم به تمامی دلشکستگان دنیای بی رحم...
 
 

[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 20:21 | |







نابودی...


کسي ديگر نمي کوبد در اين خانه ي متروک و ويران را
کسي ديگر نمي پرسد چرا تنهاي تنهايم
و من چون شمع ميسوزم و ديگر هيچ چيز از من نميماند
و من گريان و نالانم ومن تنهاي تنهايم
درون کلبه ي خاموش خويش اماکسي حال من غمگين نميپرسد
و من درياي پر اشکم که طوفاني به دل دارم
درون سينه ي پرجوش خويش اما کسي حال من تنها نميپرسد
و من چون تک درخت زرد پاييزم
که هر دم با نسيمي مي شود برگي جدا از او
و ديگر هيچ چيز از من نميماند000 


[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 18:35 | |







حسرت دیدار


بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی توندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود اب
در بستر اشک افتم و نا چار بمیرم
بگذار چو خورشید گدازنده ی مس فام
در دامن شب با تن تبدار بمیرم
بگذار شوم سایه ی ایوان بلندت
سویت خزم و گوشه ی دیوار بمیرم
میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم
بگذار بدان گونه وفادار بمیرم  ... ‍‍


[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 19:39 | |







تقدیم به تو...

 

به تو تقدیم میکنم تمام احساسات دورنم را که مشتاقانه تو را طلب میکنند.
به تو تقدیم میکنم لحظه لحظه های دلتنگی ام را که به وسعت تمام روزهایی است که بی تو سرکردم.
وبه تو تقدیم میکنم عشق را که در تپشهای قلبم و دراشتیاق چشمان همیشه منتظرم یافتم.
این ارزشمندترین هدیه من به توست گوشه ای از قلبت پناهش ده وبا خورشید مهربانی ات نگهبانش باش. همیشه در خاطرم خواهی ماند.


[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 15:2 | |







نامه

 


[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 21:43 | |







مطلب ارسالی ازعاشق1

میروم

از من آزرده مشو،

ميروم از خانه ي تو،

قبل رفتن تو بدان عاشق و بي تقصيرم،

تو اگر خسته اي از دست دلم حرفي نيست،

امر كن تا كه بميرم به خدا مي ميرم...

 


[+] نوشته شده توسط در 16:4 | |







قلبم...

 

تو می توانی دوستی مرا نپذیری
می توانی مرا از خود برانی
می توانی از من روی بر گردانی
و برای همیشه مرا از دیدار خود محروم کنی...
من هم می توانم تو را نبینم
می توانم روزها وشبها بدون دیدار تو به سر برم
می توانم چشمهایم را از سر راه تو بر گردانم
و به سوی تو خیره نشوم
می توانم زبان خود را وادار تا نام تو را بر خود جاری نکند
می توانم گوشم را از شنیدن صدای تو بی نصیب نمایم
ولی...قلبم...او دیگر در اختیار من نیست
او تا زنده ام به یاد تو خواهد طپید
او در درون خود بخاطر تو خواهد نالید
مگر تنها ترانه های عشاق و سرودهای ملکوتی
دلباختگان به گوش تو نمی رسد؟
تمام هستی من چرا تنهایم گذاشتی؟؟؟؟

[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 18:50 | |







چگونه؟؟؟

 

 
 
چگونه باور کنم ندیدنت را...؟!!!
کاش مجالی برای بو دنت پیدا شود
تا لحظه ای با تو بودن را حس کنم
کاش این فریاد بی کلام مرهمی شود
بر روی زخم هایم...
شاد باقطره ای اشک دریای پر طلاطم قلبم
آرام گیرد...!!!!!
 
 

[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 18:48 | |







بی حضور تو...

 

دفتر عمرم را ورق می زنم بی حضور تو و با خاطره ی سبز تو
حالا که نیستی بگذار از خاطرم بگذرد صدای بهاریت و کلام رویاییت
حالا که نیستی بگذار دلم با خاطرات زلال تو آرام بگیرد
حالا که نیستی بگذار چشمان بارانی ام ببارند
تا گونه هایم را با مهربانی نوزش کند...

[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 18:45 | |







روز وداع

 

دراین روز پوشالی بود که با تو وداع کردم
خنده هایت را ندیده برایت گریستم
و بی هیچ خاطره ای تو برایم خاطره شدی
ای کاش بودی تا با تبسم شیرین تو
تلخی های روزگارم را به فراموشی می سپردم
و برایت تمام ترانه هایم رازمزمه می کردم
و هر شب تا صبح در کنارت بودم...
ای کاش...
 
 

[+] نوشته شده توسط مهسا قاسمي در 18:43 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد